قوله تعالى: «رب قدْ آتیْتنی من الْملْک» من حرف تبعیض است، از آن در سخن آورد تا بدانى که الله تعالى است که مالک بر کمال است و در ملک ایمن از زوال است، قیومى بى گشتن حال است، در ذات و صفات متعال است، ملک الملوک، خداوند همه خداوندان، پادشاه بر همه پادشاهان، پیش از هر زمان و پیش از هر نشان، عظیم المن و قدیم الاحسان، دارنده جهان و نوبت ساز جهانیان، هر کس را آن دهد که او را سزد و بر هر کس آن نهد که برتابد، از معدن محنت نقد نعمت پدید آرد و از شب اندوه صبح شادى بر آرد، یکى اندیشه کن درین قصه یوسف و محنت وى، حزن یعقوب و حرقت وى، حسد برادران و قصد ایشان، حزنى بدان عظیمى، محنتى بدان درازى، حسدى بدان تمامى، بنگر که الله چه نمود از لطف خود بایشان و چه ریخت از نثار رحمت بر سر ایشان، چنانک در شاخ حنظل شفاء درد نهاد و از مغز افعى تریاق زهر ساخت، از چشمه اندوه یعقوب آب شادى روان کرد و از ظلمت حسد برادران نور شفقت پدید آورد، بطبع از یکدیگر نفور گشته بودند که لطفى از حضرت خود در میان ایشان افکند تا دامن الفت ایشان و اهم دوخت و ایشان را از پراکندگى و دشمنى در مجمع دوستى و برادرى جمع کرد تا هم یوسف (ع) ایشان را عذر ساخت، گهى با پدر گفت: نزع الشیطان بینى و بین اخوتى، گهى با برادران گفت: لا تثْریب علیْکم الْیوْم، گهى نعمت منعم را شکر گزارد و گفت: و قد احسن بى، چون این همه الطاف کرم دید و نواخت بى نهایت از درگاه احدیت زبان ثنا و دعا بگشاد گفت: رب قدْ آتیْتنی من الْملْک گفته‏اند که رب العالمین جل جلاله ملک مصر بدو کس داد: به یوسف پیغامبر و فرعون دشمن، فرعون را از روى مذلت و اهانت داد و یوسف را از روى اعزاز و کرامت، فرعون چون ملک مصر بر وى راست شد از قوت خود دید، اضافت با خود کرد گفت: ا لیس لى ملک مصر ما علمت لکم من اله غیرى، لا جرم ذلیل و خوار گشت و یوسف ملک از حق دید، حول و قوة خود در میان ندید، گفت: «رب قدْ آتیْتنی من الْملْک» لا جرم بعزتى نهایت و کرامت نبوت رسید، فرعون که اضافت ملک و نعمت با خود کرد امام اهل قدرت و اعتزال گشت که گفتند: الطاعة منا لا من توفیق الله. و یوسف که اضافت با حق کرد امام اهل سنت و جماعت گشت که گفتند: کل من عند الله و گفته‏اند آن ملک که یوسف اشارت بدان کرد ملک رضا و وفا است که بهر چه‏ پیش آمد رضا داد و بهر چه روز بلى پذیرفت وفا نمود، کار انبیاء چون کار دیگران نباشد، ملک ایشان نه چون ملک جهانیان بود، ایشان همه جواهر عصمت بودند، پرورده قوت الطاف ربوبیت بودند، از مشارق دولت نبوت طلوعى کردند، بر سپهر عزت رسالت تجلى کردند، بافق درد محبت فرو شدند. و نشان کمال رضا و وفاء یوسف آنست که سر خود از اغیار بتمامى بپرداخت و از یاد خود یکبارگى با یاد حق پرداخت، بزبان تفرید گفت: أنْت ولیی فی الدنْیا و الْآخرة، در دنیا مرا عرفان تو بس و در عقبى رضوان تو بس، آن گه تحقیق این دعوى را آرزوى مرگ کرد گفت: «توفنی مسْلما» مرگ نفس بآرزو خواست دانست که در مرگ حیاة اهل داد و دین است و از مرگ روان پاک را تمکین است. القى یوسف فى الجب و حبس فى السجن فلم یقل توفنى مسلما فلما تم له الملک و استقام له الامر و لقى الاخوة سجدا له و لقى ابویه معه على العرش، قال توفنى مسلما، فعلم انه المشتاق کل الاشتیاق.


این است خاتمه قصه یوسف (ع) و بزرگوارتر از این قصه‏اى نیست که رب العزه در ابتداء سوره گفت: «نحْن نقص علیْک أحْسن الْقصص» و در آخر سوره گفت: «لقدْ کان فی قصصهمْ عبْرة لأولی الْألْباب» در اول گفت نیکوترین قصه‏ها است و در آخر گفت در این قصه عبرتها و پندها است، همه قصه‏هاى پیغامبران که بیان کرد واسطه در میان آورد چنانک در قصه نوح (ع): «و اتْل علیْهمْ نبأ نوح» و در قصه ابراهیم (ع) «و اتْل علیْهمْ نبأ إبْراهیم» و در قصه پسران آدم (ع) «و اتْل علیْهمْ نبأ ابْنیْ آدم»، چون بقصه یوسف (ع) رسید واسطه از میان برداشت اضافت با خود کرد، بیان آن و ذکر آن گفت: «نحْن نقص علیْک أحْسن الْقصص» و در آخر گفت «لقدْ کان فی قصصهمْ عبْرة لأولی الْألْباب» یعنى فیها عبرة و عظة للملوک فى بسط العدل کما بسط یوسف و فى المن على الرعیة و الاحسان الیهم کما فعل یوسف انه لما ملکهم اعتقهم کلهم، و من العبرة فى قصصهم لارباب التقوى فان یوسف لما ترک هواه رقاه الى الله ما رقاه، و من ذلک العبرة لاهل الهوى فى اتباع الهوى من شدة البلاء کامرأة العزیز لما تبعت هواها لقیت ما لقیت من الضر و الفقر،و من ذلک العبرة للممالیک فى حفظ حرمة السادة کیوسف لما حفظ حرمته فى زلیخا ملک ملک العزیز و صارت زلیخا امرأته حلالا و من ذلک العفو عند القدرة کیوسف حیث تجاوز عن اخوته و منها ثمرة الصبر کیعقوب لما صبر على مقاساة حزنه ظفر یوما بلقاء یوسف الى غیر ذلک من الاشارات فى قصة یوسف علیه السلام.